جرقه مامان و باباجرقه مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

Before you were conceived I wanted you...

"رادوین" ما فرشته زمینی شد ^_^

پسرمون "رادوین" ساعت 6 و 37 دقیقه ی بامدادِ روزِ "19 مهر" ، با وزن 3.640 و قد 50 سانت در بیمارستانِ آبان بدنیا اومد و یه دنیا شادی و عشقِ بیشتر واسمون به ارمغان آورد . زادروزت فرخنده عشقِ کوچولویِ مامان و بابا انشالله که همیشه کنار هم شاد و سلامت باشیم   جزییات متعاقبا اعلام خواهد شد ...
23 مهر 1393

حالات بارداریم!

راستش اینو اینجا مینویسم که بعدا یادم بمونه! :) و هیچ ارزش دیگری - حتی خواندن- ندارد :دی   من الحمدلله ویار نداشتم اما آخرای اسفند و توی دو هفته ی عید نوروز (بین هفته های 8 تا 11) همش هر چی میخوردم سرِ دلم میموند و خوردن لیموترش یا سماق! یا نوشابه ی سون آپ حالمو بهتر میکرد! آقای دکتر بهم قرص زنجبیل داده بودن و خوب بود، اما بلافاصله بعد از غذا نباید دراز میکشیدم (که رفلاکس رخ میداد فکر کنم!) و صبح هم اگه به محض باز شدن چشام صبحونه نمیخوردم باز همین حسه بود :/ (که البته اینو در حالت عادی هم هستم :))) تا چشمان عزیز باز میشه باس صبحونه بخورم :دی) آقای دکتر از همون اول بهم گفتن که وعده های غذاییمو کم حجم تر کنم و تعدادشون ...
14 مهر 1393

آخرین ویزیت

شنبه 12 مهر آخرین ویزیتمون بود وزن شدم و هیچی اضافه نکرده بودم بارداری ما با 14 کیلو اضافه وزن به پایان رسید معاینه شدم و همه چی خوب و اوکی بود خداروشکر بعدم آقای دکتر نامه ی پذیرش بیمارستان رو دادن و صحبت کردیم و قرار شد بخاطر محاسبات من (!) 21 مهر بریم واسه در آغوش گرفتن پسرچه همون موقع هم تماس گرفتن بیمارستان و برامون اتاق وی آی پی رو واسه همون روز رزرو کردن و گفتن اتاقشون رو به دریا باشه لفا فقط گفتن شنبه هفته دیگه زنگ بزنم و گزارش وضعیت بدم بازم سفارش همسرچه رو نمودن که اذیتش نکنم   دیگه شمارش خیلی معکوس شروع شده پسرچهههه     ...
14 مهر 1393

فیلم شدن یا فیلم گرفتن مسئله اینست :)

موج مکزیکی زدنتو، تیز و قلمبه کردن بالای نافمو، از اینور به اونور رفتنت بصورت قلمبه، و پاسخ دادنت با ضربه به صدای همسرچه خیلی خواستنی و قربون صدقه رفتنیههه اما هربار که دوربین رو روشن میکنیم وای میسی آخه چرا ماماااان؟!! دوربین کنارمه و برش میدارم تا روشن میکنم وای میسی سعی میکنم بدون هرگونه تکونی دوربینو ور دارم بازم وای میسی! شب همسرچه دوربین به دست کنارمه و تا میاد بالا سرم فیلم بگیره وای میسی!   خلاصه که هرچی فیلم گرفتیم به خوبیِ خود واقعیش ضربه ها و حرکتات توش نیس اما بازم خوفه سرکارمون گذاشتیاااا ...
7 مهر 1393

آخرین سونو :(

4 شنبه 2 مهر رفتیم سونوی سن و سلامت که تو هفته ی 36 بودیم عزیزم درست بود حدسمون چرخیدی و سرت اون پایینه، وقتی پروب رو گذاشت صورتت رو به ما بود لپلویِ مامان و داشتی لبخند میزدی بازم کلیییی بهم امید دادن که مامان خوفی هستم که با اینکه وزنم خیلی افزایش نداشته اما نی نی ماشالله درشته (امیدوارم هرچند که وزنت برام مهم نیست مامانم، سلامتیته که مهمه ) ولی جات تنگ شده مامانی دیگه ضربه هات دردناکه اینو خانم دکتره هم گفت، گفت جاش تنگه بنده خدا و دیگه نتونست ازت عکس بندازه گفتن مثانه آب داره یعنی کلیه ها داره کار خودشو انجام میده و سالمه، معده گاز داره یعنی سالمه، مغز و قلب و ... و ... هم سااالم بودن خداروشکررر مای...
3 مهر 1393
1